|
|
من در بهترین زمانه ی هستی زندگی می کنم . در نزدیک ترین لایه های هوا به آسمان . معبود من ، علت العلل نیست ، خالق هستی و آسمان و اقیانوس های شگفت انگیز هم نیست ( و صد البته که همه ی این ها هم هست ) من بهشت و جهنم را نمی شناسم .معبود من فقط عشق است . نیاز و تمنایی که با تمام وجود در درون من می جوشد . نقص ، درد ، سردرگمی و حیرتی که وقتی از او خالی ام مرا در خود می پیچد و زمین گیرم می کند . من برای زیستن به او نیازمندم بیش تر از هوا و آب . من به او نیازمندم ؛ برای هلاک نشدن از درد تنهایی و غربت زمین .
حالا بهتر از همه ی این سال ها با شهیدان احساس نزدیکی می کنم . وقتی از آن ها می خوانم ، وقتی از دردشان می گویند ، جنس این درد ... این تنهایی را می فهمم .
« شهید محمد رضا فتاحی »
... و تو می مانی در مقابل این همه عشق سکوت کنی یا ... حرفی برای گفتن نمی ماند وقتی عظمت نگاهشان را احساس می کنی ... و شوق پر گشودنشان را ... | |
|
ققنوس ::: جمعه 2/9/1386::: ساعت 10:52 عصر | |
امین درودی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 12:14 عصر